چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را / دیوان شمس / غزل شماره ی 68
 
درباره وبلاگ


عمری چكش برداشتم و بر سر میخی كه روی سنگ بود كوبیدم. اكنون می فهمم كه هم چكش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ. فرانتس كافكا
آخرین مطالب
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 145
بازدید کل : 25191
تعداد مطالب : 305
تعداد نظرات : 130
تعداد آنلاین : 1



لرزش راست كليك
chat - chat سفارش ساعت دیواری

دریافت كد ساعت

استخاره با قرآن
استخاره

گنجینه ی ادب پارسی




چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را

به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را

به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما

بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را

ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد

نشستست این دل و جانم همی‌پاید نجستش را

چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست

بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را

برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت

تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصتش را

خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت

نداند جبرئیل وحی خود جای نشستش را

چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته

درستی‌های بی‌پایان ببخشید آن شکستش را

چو عشقش دید جانم را به بالای‌یست از این هستی

بلندی داد از اقبال او بالا و پستش را

اگر چه شیرگیری تو دلا می‌ترس از آن آهو

که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مستش را

چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن

فروآمد ز اسپ اقبال و می‌بوسید دستش را

در آن روزی که در عالم الست آمد ندا از حق

بده تبریز از اول بلی گویان الستش را



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







شنبه 30 فروردين 1393برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی